محمد مبینمحمد مبین، تا این لحظه: 11 سال و 2 ماه و 27 روز سن داره

مبین یه ستاره روی زمین

پایان چهــــــــــــــــــــــــــــــــــار ماهگی

پسرکم وارد پنج ماهگی شد هوراااااااااااااااااااااا  اقا پسرمون دیگه با صدای بلند میخنده اقا مبین دیگه راحت غلت میزنه اما چون نمی تونه برگرده شروع میکنه به گریه کردن کلا کارش این شده که غلت بزنه ویه نفر اونو برگردونه به خاطر همین نمیشه حتی یه لحظه تنهاش گذاشت .خیلی هم بغلی شده و دوست داره فقط بغلش کنیم و راه ببریمش تا بتونه همه جا رو ببینه وفضولی کنه وقتی از کنارش رد میشیم شروع میکنه به دست و پا زدن وبا یک نگاه پر التماس میخوااد که بغلش کنیم و بالاخره دلمون به رحم میاد و  تسلیم میشیم وبلندش میکنیم   .تازگی عاشق پستونک هم شده در حالی تا چند روز پیش وقتی پستونک میرفت توی دهنش عق میزدو پرتش میکرد بیرون ولی هنوز موفق نشدم بهش ...
12 تير 1392

پــــــــــــــــایان سه ماهگی وسفر به مشـــــــــــــهد

بابای محمد مبین قرار بود برای یه همایش به مشهد بره  و به ما پیشنهاد داد که باهاش همسفر بشیم   من یکم مردد بودم چون تازگی ها مبین غر غرو شده مخصوصا موقع خواب خیلی اذیت میکنه ولی خب زیارت امام رضا به همه سختی ها می ارزه و ما هم در تاریخ ٣١ اردیبهشت راهی شدیم  ما بیشتر وقت توی هتل بودیم ولی موقع زیارت یا غذا خوردن مبین کمی اذیت کرد و نگذاشت خوب زیارت کنیم توی رستوران هم نمی فهمیدیم چی می خوریم و وقتی با سفر های قبلی که نی نی نداشتیم مقایسه میکردم میدیدم چقدر راحت بودم ولی خب حالا یه نی نی گولو داریم که با یه لبخندش همه سختی ها رو فراوش میکنیم وزیارت امام رضا اون هم تو&n...
7 خرداد 1392

کارهای گل پسر تا ماه سوم

اولین لبخند مبین ٢٣ روزگی بود وحالا با صدا میخنده(مخصوصا اگه واسش شکلک در بیاریم) وقتی باهاش حرف میزنیم اونم شروع میکنه به تعریف کردن واخرش یه جیغ بلند میکشه از چهل روزگی دستشو مشت میکرد و میاورد جلوی چشمهاش و بعد با چشم های چپ شده بهشون نگاه میکرد  حلا دستشو از جلو نظام میکنه وخیره میشه به ساق دستش خیلی تلاش میکنه که دمر بشه و گاهی موفق میشه .وقتی اسباب بازیشو میارم جلوش تلاش میکنه بگیرتش ولی نمی تونه ولی وقتی جغجغه اش رو میدم دستش میتونه چند دقیقه تو دستش نگه داره.یه چیز دیگه این که عاشق لوستره هرجا لوسر ببینه خیره میشه بهش تا چند دقیقه و پلک هم نمی زنه حتی اگه تو اوج گریه نگاهش بیفته به لوسر یه دفعه ساکت میشه دستا شو مشت میکنه و...
29 ارديبهشت 1392

ختــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــنه

مبین از روزی که بدنیا اومد این دغدغه ما بود که کی زمان خوبییه واسه ختنه چون پسرم کوچولو بود اصلا دلشو نداشتیم که زود ختنه بشه ٢٠ روزه بود که سرما خورد و صبر کردیم تا خوب بشه .بعدش هم مصادف شد با عید نوروز .خلاصـــــــــــــه تصمیم گرفتیم که اردیبهشت این کار و انجام بدیم چون هم به قول قدیمی ها وقت علف جوشه هم طبق تحقیقات پدر مبین بین ٢ تا ٣ ماه وقت مناسبی واسه ختنه است ٢ اردیبهشت مبین واکسن داشت صبر کردیم تا یکم بگذره و بالاخره روز ١٠ اردیبهشت برابر با ٧٠ روزگی اقا محمد مبین دل رو به دریا زدیم و اقا رو پیش دوست پدرش که تعریفش رو هم شنیده بودیم بردیم من که دلم خیلی شور میزد وقتی رسیدیم به بابای مبین گفتم من دلشو ندارم شما ببرش که از شانس خوب م...
29 ارديبهشت 1392

سیسمونی

خیلی دوست داشتم خونه مونو عوض میکردیم تا پسرم یک اتاق مجزا داشته باشه ولی خب نشد چون واسه خونه دلخواهمون که هم به پول وهم به سلیقمون بخوره فرصت کافی واسه گشتن نداشتیم ما هم مجبور شدیم وسایل گل پسرو گوشه اتاق خودمون جا بدییم ...
27 ارديبهشت 1392

این هم پسرم دو ساعت بعد از تولد

سسلام پسر گلم امروز که من شروع کردن به نوشتن خاطرات تو دو ماهه که تو اغوش منی ومن دو ماهه که طعم مادر بودن رو میچشم خیلی دلم می خواست از زمانی که فهمیدم تو دلم هستی شروع می کردم ولی متاسفانه تنبلی کردم اما خب عیبی نداره ماهی رو هر وقت از اب بگیریم تازه است کوچولوی مامان ٩ ماهی که تو دل من بودی خیلی پسر خوبی بودی و اصلا مامان رو اذیت نکردی این عکس از روزی که بدنیا اومدی ...
23 ارديبهشت 1392